بازدید قائم مقام انجمن حمایت زندانیان از خانواده های مددجو


بازدید قائم مقام انجمن حمایت زندانیان به همراه سردبیر و خبرگزاری هفته نامه آناک از خانواده های مددجو

اینجا آخر انسانیت است. اینجا دیار فراموش شدگان است. اینجا نه جنگل شمال را دارد نه دریای جنوب را. هوایش هم لطیف نیست که ویلاسازی و سندسازی شود. اینجا نه ییلاق دارد نه قشلاق. اینجا فقط یک فصل دارد" زمهریر فقر" که تا مغز استخوان را می سوزاند. جاده ها در یک کیلومتری اینجا تمام شده اند. نه نقشه هوایی دارد نه راه زمینی. بیابانی خالی همچون دستانشان و چند آلونکی به نام خانه. کودکانی با صورتهای سرخ که نه، زخمی از سیلی روزگار ، از میان بیابان راه مدرسه را در پیش گرفته اند تا بیاموزند علم بهتر است یا ثروت. آلونک های اینجا نیازی به متر ندارد با وجب هم میتوان عرض و طول جغرافیایشان را دقیق اندازه گرفت. این خانه ها نه حلبی اباد است و نه به گذشته تعلق دارد.بلکه همین جا و هم اکنون در میان ما هستند و نظاره گر به دار کشیدن زندگی شان. شاید ۵۰ سال دیگر زندگی اینها قصه کتابها و سوژه اخبار و سناریوی فیلمها شود اما برای امروز اهالی این خانه نه نان می شود نه زندگی. شاید اگر دیوارهای زخمی این خانه زبان باز می کردند از آرزوهای بربادرفته زنی می گفتند که در کورسوی بی فروغ خانه اش نقش بهار بر قالی می زند و دخترکی که هر شب خواب خورشید را می بیند. پنجره این اتاق نه به دریا باز می شود و نه به جنگل. شیشه شکسته هایی هستند که نه یارای ایستادن در برابر باران را دارند و نه سوز زمستان را. سقف خانه تیرکهای شکسته ای هستند که  زوار زندگی در رفته را تاب تنیدن ندارند. باران پائیزی اینجا نه دل انگیز است نه عاشقانه. مصیبت است و دردمند. ظرفی برای جمع کردنشان نمی یابی و سقفی برای در امان ماندن. سفره این خانه سالهاست که از سهم نفت خود خالی است. نفت که سهل است ، از گندمی که امروز خودکفا شده دانه ای هم برداشت نکرده است.سخاوت خورشید روز خانه را روشن می کند و گرم. شب که می شود قلب مادر می گیرد نه نور چراغی نه گرمای اجاقی. همه ذخایر سرزمینش به اینجا که رسیده اند ته کشیده اند .
برای سرشماری آمده بودند ولی کفشهایشان مناسب بیابان نبود. از پشت عینکهای دودی، اهالی این بیابان را ندیدند و صدایشان از پشت سیمهای هندزفری هایشان به گوششان نرسید انها همراه با صدای گوشی بلند می خواندند" یار دبستانی من همدل و همراه منی.... " و اینگونه بود که نام آنها در هیچ دفتری ثبت نشد و انگار ملیت و هویتی نیافتند. فعلا کسی به آمار آنها نیازی ندارد به شناسنامه هایشان هم همینطور.
امید آنها به انتخابات است. شاید مردی مهربان و مردانی مهربانتر از پشت میزهای بزرگ و براقشان بر خواهند خواست و با گامهایی محتاط و دستانی سخاوتمند همراه با برق دوربین ها چند گونی برنج برایشان خواهند اورد. و با لبخندی که باید در تاریخ آنها ثبت شود در مقابل دوربینها وعده ساختن سقف خانه و آب و برق و گاز را خواهند داد. بهای این همه مهربانی تنها یک شناسنامه است که باید مهر بخورد.
دخترک از خواب می پرد. خانه سرد است و تاریک. اجاق خالی تر از اتاق. دستان برادر سرد و مادر نالان از دردی که تمام وجودش را گرفته است. از میان شیشه های شکسته اسمان را نگاه می کند. خدایا چرا ستاره های آسمان از خانه ما اینقدر دور ند. نگاهی به سقف می اندازد. دانه های برف از میان تخته پاره ها در میان خانه می رقصند و به زمین که می افتند می میرند. دخترک با خودش می گوید : پس چرا نیامدند؟
به قلم مددکار اجتماعی و دانشجوی دکترای اجتماعی خانم الهام زاد صادق

شماره حساب
کمک به خانواده های زندانیان


شماره کارت بانک مهر ایران :          3645 0474 7370 6063
شماره کارت بانک ملی :                4634 9904 9975 6037
شماره حساب بانک ملی :                      0105924719000
 

 

تماس با ما
آدرس : تبریز ـ جاده ائل گلی ـ فلکه خیام ـ 35 متری سینا ـ اول کوی مخابرات پلاک  22  
تلفن روابط عمومی :  0413 382 62 53
تلفن مدیر اداری :      0413 382 63 70

تلفنخانه : 0413 382 63 24                   
مددکاری :0413 382 62 38                  
فکس :0413 382 63 61